درست در لحظه ی آخر ،
بدست نازی | admin در دسته
درست در لحظه ی آخر ،
بدست نازی | admin در دسته
مادر کودکش را شیر می دهدو کودک از نور چشم مادر خواندن و نوشتن می آموزد
وقتی کمی بزرگتر شد کیف مادر را خالی می کندتا بسته سیگاری بخرد
بر استخوان های لاغر و کم خون مادر راه می رودتا از دانشگاه فارغ التحصیل شود
وقتی برای خودش مردی شد پا روی پا می اندازد
و در یکی از کافه تریاهای روشنفکران
کنفرانس مطبوعاتی ترتیب می دهد و می گوید : عقل زن کامل نیست ...
یادمان نرود ؛ همه ی ما شیر مادرمان را خورده ایم
بدست نازی | admin در دسته
بدست نازی | admin در دسته
دیشب با خدا دعوایم شد. با هم قهر کردیم ...
فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد.
رفتم گوشه ای نشستم.
چند قطره اشک ریختم و خوابم برد.
صبح که بیدار شدم. مادرم گفت:
" نمیدانی از دیشب تا صبح چه بارانی می آمد"...
بدست نازی | admin در دسته