سفارش تبلیغ
صبا ویژن

94/2/14
11:36 عصر

راست می گفت توماس...

بدست نازی | admin در دسته

در شهری زندگی می کنم که عده ای از سطل های آشغال ارتزاق می کنند؛ عده ای از تقاطع خیابان های بی سرانجام و عده ای از فروشِ ... . در شهری زندگی می کنم که عده ای شب ها را کنار خیابان سر می کنند؛ عده ای زیرِ پُل ها و عده ای میهمانِ موش های غول پیکرِ جوی های بی حیات. در همین شهر عده ای از فرط خوشی مانده اند که کجای خود را جِر بدهند. راست می گفت "توماس هابز": «انسان گرگِ انسان است.»


پی نوشت:

به نقل از روزنامه ی اعتماد، شماره ی 2362 به تاریخ 91/1/17، صفحه 16، نوشته ی منوچهر دین پرست:

هابز برخلاف بسیاری از فلاسفه انسان را یک موجود اجتماعی نمی شمارد و آن را خلاف حالت طبیعی زندگی انسان می داند. در آن زمان هر فردی خوبی و خوشبختی را برای خود می خواهد و میل به تسلط بر دیگران دارد. رقابت همان تجاوز و خشونت می شود و همه علیه هم می شوند. در این صورت مهم ترین غریزه هر انسان که حفظ نفس و نیاز به امنیت فردی است، از بین می رود. انسان برای تامین امنیت خود و فرار از بدی های زندگی فردی، به زندگی اجتماعی روی آورده است و در این راه قوی ترین امیال خود را وانهاده و تن به پیمان های زندگی اجتماعی داده است. اما به علت تمایلات غیراجتماعی افراد نمی توان انتظار داشت خودشان حقوق یکدیگر را رعایت کنند و امنیت را برقرار سازند. پس باید هیات حاکمه یی با قدرت مطلق را بسازند تا قوانین را با زور و قدرت اعمال کند و به جنگ پایان بخشد. «قوانین موضوعه بدون شمشیر چیزی جز کلمات نبوده و به هیچ وجه نیرویی برای امنیت یک فرد ندارد» اما چرا انسان ها به نظر هابز نمی توانند بدون انتخاب حاکم و دولت مانند بسیاری از دسته های دیگر جانوران در گله ها همکارانه زندگی کنند؟ جامعه یک جسد مصنوع است «جامعه صرفا یک افسانه است. فریب و خیال است.» او اضافه می کند که: «به عقیده من در طبیعت تمام افراد بشر یک تمایل عمومی موجود است و آن عبارت است از میل دائمی و استمراری و بی آرام به تحصیل قدرت مافوق قدرت که تنها با مرگ خاتمه می پذیرد و بس و سبب این علاقه همیشه آن نیست که انسان امیدوار است لذات و مسراتی را که به دست آورده و در تملک خویش دارد، افزون سازد و لذت را به منتهای درجه شدت رساند و نیز سبب آن نیست که انسان نمی تواند قانع به قدرتی در حد اعتدال شود بلکه سبب آن است که انسان نمی تواند مطمئن شود قدرت و وسایلی را که برای زندگی خوش و مسرت بخش تحصیل کرده و در تملک دارد، بدون تحصیل قدرت بیشتری می تواند حفظ کند.»


94/2/13
3:4 عصر

یمن

بدست نازی | admin در دسته


94/2/13
2:48 صبح

+ دختـــرانه

بدست نازی | admin در دسته

http://www.upsara.com/images/nyo9_35_(2).jpg

 

 

+ روی عکسها کلیک کنید.

+ Instagram : m.atm

 


94/2/12
11:20 عصر

کی شود برگردم؟

بدست نازی | admin در دسته

تو چنان زخمِ عمیقی زده ای بر دلِ من
که دوایی بهرِ درمانش در این عالم نیست
خود نشین در برِ من
تو طبیب من باش
تو نگهدارم باش
غمِ دوری کم نیست، بیش از این یادم نیست
این چه تقدیرم بود؟
شوم و در فالم بود
کِی شود برگردم؟ پیش تو بر گردم؟
حالِ من می دانی، چون مرا می رانی؟
همچو برگی زردم، کِی شود برگردم؟

«س.م.ط.بالا»


94/2/12
2:9 صبح

بابای خوب ....

بدست نازی | admin در دسته

یک نفر برام اسمس فرستاد:

پ مثل پناه

پ مثل پدر

همان که نبودنش مرگ غرورمان را رقم زد

و جای خالی اش اندوه بار بر سرمان هوار می کشد

کاش من هم پدر داشتم

تا بجای خیرات، هدیه می خریدم

و بجای روزت مبارک پدر، نمیگفتم روحت شاد پدر...

**************

پدرم روحت شاد

**************

دروغه اگه هنوز برام عادی شده یا هنوز جرات فکر کردن به نبودن بابارو پیدا کردم

بقول منشی دندون پزشکی که بهم گفت وااااای به روزی که دیگه نتونی خودتو گول بزنی ...

 

امروز مدیرم یک طوطی خرید. بنظرم پولی که بابتش داد هم زیاد بود و هم ریسک داره! من اگه قرار بود با اون پول چیزی بگیرم حتما یه لب تاب می خریدم...

امروز مدیر با من بحث کرد که چرا نیروهای کارمون اینقدر بی نظم هستن و نمیتونن شرکت رو تمیز نگه دارن. الان بار چندمشونه دارم تذکر میدم ولی دو روز خوبن باز همینه وضع... کلا ملت از زیرکار در رو و عادت به علافی کردن.همیشه خدا هم سرشون یا به تلفنه یا به بازی...الان که ماه رجبه قران و تسبیح هم اضافه شده!

اونوقت من باید توبیخ بشم واسه کم کاری هاشون...

4 روز پیش از نت برگ برای رزرو رستورا خرید کردم و امروز با دخترک رفتیم بیرون ناهار. نسبت به قیمت هم غذای عالی داشت و هم تنوع خوب و بجا بود. نه اونقدر کم که حق انتخاب نباشه و نه اونقدر زیاد که ندونی کدومو بخوری. در کل راضی بودیم. دخترک هم اشتهاش باز شده بود و اونقدر خورد (اخه معدش اندازه گنجشکه) که نمیتونست بلند بشه...

********

خدایا! الان بابام کجاست؟چکار می کنه؟ درد و رنج که نداره؟ غم و غصه که به دلش نیست؟

خدایا دنیای بعد مرگ بزار همه راحت باشن....

***جمعه هفته پیش که رفتیم پیش بابا، شب خوابشو دیدم. داشتم با دخترک از تو کوچه میومدم. به مغازه سرنبش که رسیدم بابارو دیدم که داره میاد. سرحال بود.مثل 3-4 سال قبل.پیراهن آبی که همیشه ازون رنگ 2-3 تا داشت با شلوار خاکستریش تنش بود. تا دیدیمش فهمیدیم که بابا مرده. یواش به دخترک اشاره کردم که به روی خودت نیار که ما میدونیم بابا مرده تا پیشمون بمونه و بتونیم باهاش صحبت کنیم. اما دخترک طاقت نیاورد و زد زیر گریه... بابا هم تا اون موقع هیچ عکس العملی نشون نداد و مثل همیشه بود. اما گریه دخترک رو که دید روی زانوهاش نشست و سرش رو میون دو تا دستاش گرفت و با ناراحتی و بغض شروع کرد به ای واااای گفتن...

حس این رو داشت که ناراحت بود که مرده و بخاطر مردنش دخترم ناراحته و غصه می خوره...

خداییش بابا طاقت غصه و غم خوردن دخترمو هیچ وقت نداشت...

اشک امون نمیده


<      1   2   3   4   5   >>   >