سفارش تبلیغ
صبا ویژن

94/2/12
2:9 صبح

بابای خوب ....

بدست نازی | admin در دسته

یک نفر برام اسمس فرستاد:

پ مثل پناه

پ مثل پدر

همان که نبودنش مرگ غرورمان را رقم زد

و جای خالی اش اندوه بار بر سرمان هوار می کشد

کاش من هم پدر داشتم

تا بجای خیرات، هدیه می خریدم

و بجای روزت مبارک پدر، نمیگفتم روحت شاد پدر...

**************

پدرم روحت شاد

**************

دروغه اگه هنوز برام عادی شده یا هنوز جرات فکر کردن به نبودن بابارو پیدا کردم

بقول منشی دندون پزشکی که بهم گفت وااااای به روزی که دیگه نتونی خودتو گول بزنی ...

 

امروز مدیرم یک طوطی خرید. بنظرم پولی که بابتش داد هم زیاد بود و هم ریسک داره! من اگه قرار بود با اون پول چیزی بگیرم حتما یه لب تاب می خریدم...

امروز مدیر با من بحث کرد که چرا نیروهای کارمون اینقدر بی نظم هستن و نمیتونن شرکت رو تمیز نگه دارن. الان بار چندمشونه دارم تذکر میدم ولی دو روز خوبن باز همینه وضع... کلا ملت از زیرکار در رو و عادت به علافی کردن.همیشه خدا هم سرشون یا به تلفنه یا به بازی...الان که ماه رجبه قران و تسبیح هم اضافه شده!

اونوقت من باید توبیخ بشم واسه کم کاری هاشون...

4 روز پیش از نت برگ برای رزرو رستورا خرید کردم و امروز با دخترک رفتیم بیرون ناهار. نسبت به قیمت هم غذای عالی داشت و هم تنوع خوب و بجا بود. نه اونقدر کم که حق انتخاب نباشه و نه اونقدر زیاد که ندونی کدومو بخوری. در کل راضی بودیم. دخترک هم اشتهاش باز شده بود و اونقدر خورد (اخه معدش اندازه گنجشکه) که نمیتونست بلند بشه...

********

خدایا! الان بابام کجاست؟چکار می کنه؟ درد و رنج که نداره؟ غم و غصه که به دلش نیست؟

خدایا دنیای بعد مرگ بزار همه راحت باشن....

***جمعه هفته پیش که رفتیم پیش بابا، شب خوابشو دیدم. داشتم با دخترک از تو کوچه میومدم. به مغازه سرنبش که رسیدم بابارو دیدم که داره میاد. سرحال بود.مثل 3-4 سال قبل.پیراهن آبی که همیشه ازون رنگ 2-3 تا داشت با شلوار خاکستریش تنش بود. تا دیدیمش فهمیدیم که بابا مرده. یواش به دخترک اشاره کردم که به روی خودت نیار که ما میدونیم بابا مرده تا پیشمون بمونه و بتونیم باهاش صحبت کنیم. اما دخترک طاقت نیاورد و زد زیر گریه... بابا هم تا اون موقع هیچ عکس العملی نشون نداد و مثل همیشه بود. اما گریه دخترک رو که دید روی زانوهاش نشست و سرش رو میون دو تا دستاش گرفت و با ناراحتی و بغض شروع کرد به ای واااای گفتن...

حس این رو داشت که ناراحت بود که مرده و بخاطر مردنش دخترم ناراحته و غصه می خوره...

خداییش بابا طاقت غصه و غم خوردن دخترمو هیچ وقت نداشت...

اشک امون نمیده