اینکه هی اینجا الکی پست بذارم نمیشه. منطقی نیست.
یعنی اصلا به روحیه من نمیخوره. اصلا جور درنمیاد الکی حرف بزنم و حاشیه برم. حاشیه رفتن واسه کسی خوبه که وقت داره. یا از تصمیمش اطمینان نداره.
اما من وقت ندارم. راستش علت اینهمه استرسی هم که دارم همینه. اگه قرار باشه به همون فرض و قرار چهل وپنج سال عمر کنم، فقط یازده سال وقت دارم. هوم؟ میشه یازده سال دیگه؟ اشتباه که نمیکنم؟
وقت کمه. اصلا از کجا معلوم که همین فردا یا هفته دیگه... اونوقت دنیا میمونه و یه مرضیه و یه خسرو و یه داستان ناتموم... یه داستان ناتموم که هیچکس نمیفهمه آخرش چی میشه. هیچکس نمیدونه قراره مرضیه چیکار کنه بعد از این ویرانی.
میفهمی منظورمو؟
نمیشه. نمیتونم. هیچ جا نمیشه.
هرچی هیچ جا نمیشه، اینجا میشه. میفهمی که.
هیچی نمیخوام. این روزا از هیچکس هیچی نمیخوام. فقط.. اندازه نوشتنم. . .
میفهمی؟
میشه؟