سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/5/26
8:1 عصر

حضرت نرجس سلام الله علیها مادر امام زمان علیه السلام

بدست نازی | admin در دسته

مادر امام زمان(عج) بانوی بسیار ارجمند و پاک باعفّت یعنی حضرت «نرجس» (نرگس) از دخترانی است که در میان اسیران جنگی، از روم شرقی (حدود ترکیه فعلی) به عراق آورده شد، امام هادی (امام دهم«علیه‌السلام») او را خریداری کرد..


88/5/26
7:57 عصر

تشرف آیت الله العظمی نجفی مرعشی در راه مسجد سهله

بدست نازی | admin در دسته

حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی(قدس سره) چنین می گوید:

در ایّام تحصیل علوم دینی و فقه اهل بیت«علیهم‌السلام» در نجف اشرف، شوق زیادی جهت دیدار جمال مولایمان بقیّه الله الأعظم«علیه السلام» داشتم. با خود عهد کردم که چهل شب چهارشنبه پیاده به «مسجد سهله» بروم، به این نیّت که جمال آقا صاحب الأمر «علیه السلام» را زیارت کنم و به این فوز بزرگ نائل شوم. تا سی و پنج یا سی و شش شب چهارشنبه ادامه دادم، تصادفاً در این شب، رفتنم از نجف تأخیر افتاد و هوا ابری و بارانی بود..


88/5/25
6:44 عصر

عشق

بدست نازی | admin در دسته

                                  توصیف عشق

عشق یعنی رمز و راز آموختن        بر    در   حاجــت نیــــاز  آمــوختن

عشق یعنی انتخاب یک مــرام        عشق تشخیص حلال است از حرام

عشق یعنی از خدا فرمان بری         عشق یعنی دور از  خود محـوری

عشق یعنی پاس غیرت داشتن     در گلســتان وفـــا  گـل کاشتن

عشق یعنی پایـداری در   نیــاز       عشـق یـعـنی پـاســداری از    نمـاز

عشق یعنی زهد و تقوا و   ادب    عشق یعنی سجده های نیمـه شــب

عشق بود آنروزکاین عالم  نبود         داستــان خلــقـت   آدم  نبــــود

عشق یعنی خلوت یاران مست        عشق یعنی  صحبت عهد  الست

عشق یعنی انبیا را وحی حق         عشق  یعنی  آبروی  ما  خلق

عشق یعنی  دولت پرمایگی        عشق   یعنی  با  خدا  همسایگی

عشق یعنی کشتن دیو حسد      عشق   یعنی       قل   هو   الله  احد

عشق یعنی بت شکن در وجود       عشق   یعنی رابطه با اهل    جود

عشق یعنی آشنایی با حسین       عشق یعنی  ذکر    پاک   یا حسین

ای که    انکار توّسل   می کنی       شیعه را نهی از تکامل می کنی

ما     حدیث   ابتدا     آموختیم        عشق   ر ا   در کربلا  آموختیم

عشق یعنی دادن سر در   منا          عشق یعنی ماجرای کربلا

عشق یعنی تاشنیدی طبل جنگ       اول از اکبر گذشتن بی  درنگ     


88/5/25
6:32 عصر

بسم رب الشهید

بدست نازی | admin در دسته

حوصله کن تا آخرش بخون خیلی قشنگه

 

 

بسم رب الشهداء

 

« شعر از شهید ابوالفضل سپهر »

 

 

101879_orig.jpg

اتل متل یه بابا

که اون قدیم قدیما

حسرتشو می­خوردند

تمومی بچه­ها

 

اتل متل یه دختر

دردونه باباش بود

هرجا که بابا می­رفت

دخترش هم باهاش بود

 

اون عاشق بابا بود

بابا عاشق اون بود

به گفته رفیقاش

بابا چه مهربون بود

 

یه روز آفتابی

بابا تنها گذاشتش

عازم جبهه­ها شد

دخترو جا گذاشتش

 

چه روزهای سختی بود

اون روزهای جدایی

چه سالهای بدی بود  

ایام بی بابایی

 

چه لحظه سختی بود

اون لحظه رفتنش

ولی بدتر از اون بود

لحظه برگشتنش

 

هنوز یادش نرفته

نشون به اون نشونه

اونکه خودش رفته بود

آوردنش به خونه

 

زهرا به اون سلام کرد

بابا فقط نگاش کرد

ادای احترام کرد

بابا فقط نگاش کرد

 

خاک کفش بابا رو

سرمه تو چشاش کرد

هی بابا رو بغل کرد

بابا فقط نگاش کرد

 

زهرا براش زبون ریخت

دو صد دفعه صداش کرد

پیش چشاش ضجه زد

بابا فقط نگاش کرد

 

اتل متل یه بابا

یه مرد بی ادعا

می­خوان که زود بمیره

تموم خواستگارا

 

اتل متل یه دختر

که بر عکس قدیما

براش دل می­سوزونن

تمومی بچه­ها

 

زهرا به فکر باباس

بابا به فکر زهرا

گاهی به فکر دیروز

گاهی تو فکر فردا

 

یه روز می­گفت که خیلی

براش آرزو داره

ولی حالا دخترش

زیرش لگن می­ذاره

 

یه روز می­گفت دوست دارم

عروسیتو ببینم

ولی حالا دخترش

میگه به پات می­شینم

 

می­گفت برات بهترین

عروسی رو می­گیرم

ولی حالا می­شنوه

تا خوب نشی نمیرم

 

وقت غذا که می­شه

سرنگو ور میداره

یه زرده تخم مرغ

توی سرنگ می­ذاره

 

گوشه لپ باباش

سرنگ می­فشاره

برای اشک چشماش

هی بهونه میاره:

 

«غصه نخور بابا جون

اشکم مال پیازه»

بابا با چشماش میگه

«خدا برات بسازه»

 

هر شب وقتی بابارو

می­خوابونه توی جاش

با کلی اندوه و غم

میره سر کتاباش

 

حافظو ور می­داره

راه گلوش می­گیره

قسم میده حافظو

خواجه بابام نمیره

 

دو چشمشو می­بنده

خدا خدا می­کنه

با آهی از ته دل

حافظو وا می­کنه

 

فال و شاهد فال

به یک نظر می­بینه

نمی­خونه، چرا که

هر شب جواب همینه

 

دیشب که از خستگی

گرسنه خوابیده بود

نیمه شب چه خواب

قشنگی رو دیده بود

 

تو یک باغ پر از گل

پر از گل شقایق

میون رودی بزرگ

نشسته بود تو قایق

 

یه خورده اون طرف­تر

میون دشت لاله

بابا سوار اسبه

مگه میشه؟ محاله

 

بابا به آسمون رفت

به پشت یک در رسید

با دستای مردونش

حلقه در رو کوبید

 

ندایی اومد از غیب

دروازه رو وا کنید

مهمون رسیده از راه

قصری مهیا کنید

 

وقتی بلند شد از خواب

دید که وقت اذونه

عطر گل نرگسی

پیچیده بود تو خونه

 

هی بابا رو صدا کرد

بابا چشاش بسته بود

دیگه نگاش نمی­کرد

بابا چقدر خسته بود

 

آی قصه قصه قصه

یه دختر شکسته

که دستهای ظریفش

چند ساله پینه بسته

 

چند سالیه که دختر

زرنگ و ساعی شده

از اون وقتی که بابا

قطع نخاعی شده

 

نشونه بیعته

پینه دست زهرا

بهترین شفاعته

نگاه گرم بابا

 

 

 

صلواتی بفرست برای شفای همه جانبازان 


88/5/23
4:18 عصر

غائب بودن ما و ظاهر بودن حضرت ولی عصر (عج)

بدست نازی | admin در دسته

بزرگانی که معارف روایات را به جد فهمیدند و باور کردند؛ گفتند: ما دو تا درس داریم؛ یک درس عمومی داریم که با این طلبه ها می رویم در مسجد و حسینیّه، درس می خوانیم. یک درس خصوصی هم داریم؛ هم بحث های ما و همشاگردی های ما دیگر اینها نیستند !بلکه یک تکه آهن است، یک تکه چوب است، یک تکه سنگ؛ ما چهارمی آنها هستیم. یک سنگ است و یک چوب است و یک آهن و من زید، چهارمی آنها. آن چوب چیست، آن سنگ چیست، آن آهن چیست که شما چهارمی آنها هستی ؟!
می گویند : آن ( آهن ) همان است که و النّا له الحدید (1)؛ اگر داودی بود و آهن سردی بود و آن آهن به دست داود نرم شد؛ نه قلب ما از آهن سخت تر است، نه وجود مبارک ولی عصر از داود کمتر است،پس چرا این دل را به او ندهیم و نرمش نکنیم ؟! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا !!
  


<      1   2   3   4   5      >