گاهی میان مردم...
در ازدحام شهر...
غیر از تو،
هرچه هست...
فراموش میکنم...
بدست نازی | admin در دسته
گاهی میان مردم...
در ازدحام شهر...
غیر از تو،
هرچه هست...
فراموش میکنم...
بدست نازی | admin در دسته
هر آهنگی که شمارو یاد روزای بد بندازه،
آهنگ مورد علاقه ی تمام راننده تاکسی هاست :|
بدست نازی | admin در دسته
قابل توجه اهالی فیس بوک و بلاگفا ،
و بعضی پسران و دختران گرامی :
.
.
.
کامنت ؛ یعنی بنده درمورد این موضوع نظر دارم ,نه اینکه به خودت نظر دارم !!!
بدست نازی | admin در دسته
« من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد»
وارثم با این خبر شاد و غزلخوان می رسد
من که می دانم که باغ و خانه و پول و طلا
دست مهران و زری و سام و کیوان می رسد
یا که سیصد سکه ی پنهان به زیر رختخواب
بابت مهریه به مامان مهران می رسد
یا که بخش دیگری از پول و از دارایی ام
مالیات ارث خواهد شد به دیوان می رسد
من که می دانم به محض رفتنم از این جهان
شخص سمساری ز در خوشحال و خندان می رسد
من که در عمرم نخوردم ذره ای از مال مفت
مفت خور از ساوه و از رشت و کرمان می رسد
می زنند از بیخ بر اموال من چوب حراج
فحش بر روحم ز نوع چاله میدان می رسد
من که می دانم پس از چل روز ختم و مرثیه
باز هنگام خوش و بش های زن جان می رسد
بر دماغ نوعروسم بوی دنبه خورده ،پس
بابت مهریه با مامور و آژان می رسد
تا که شد تقسیم ارثم بین مُشتی مفت خور
مادر داماد من شاد از مریوان می رسد
گفت با «جاوید» رندی بعد از آن مادر زنت
با سه تا کور و کچل از راه سمنان می رسد
پس چرا با این همه آگاهیم از روزگار
می شود سرگرمی من کار و کار و کار وکار