سفارش تبلیغ
صبا ویژن

92/9/19
9:45 صبح

ممل خان یه جواهره!!

بدست نازی | admin در دسته


ممل خان یه جواهره!!

این روزها بالاخره با سعی و تلاش، سایت یک و دو توانست تمام
استانداردهای یک سایت خبری را برای شما خوانندگان فراهم آورد. لذا چند
مورد را جهت تعامل بیشتر به اطلاع خوانندگان می رسانیم:

1? بخش نظرات در انتهای هر خبر فعال می باشد، شما می توانید پیشنهاد و انتقاد خود را درج فرمایید

2? ایمیل سایت info@1212news.ir نیز پذیرای نظرات شما می باشد.

3? نظرات خود را نیزمی توانید به پیامک 09391212462بفرستید. ما هم از این طریق اخبار جدید را به اطلاع شما می رسانیم.

ـ به اطلاع خوانندگان می رسانیم، این سایت به تازگی در سامانه سایت های
خبری ثبت گردیده و شما می توانید مجوز ثبت این سایت را در سامانه
http://samandehi.ir ملاحظه فرمایید.

ممل خان یه جواهره!!

امروز می خواهیم برایتان طنزی را که یکی از خوانندگان ارسال کرده،
منتشر نماییم. اما قبل از خواندن داستان، این نکته ضروری است که ما فقط
ناقل داستانیم و کاری به صحت و مصداق پذیری آن نداریم.

توی خونه لم داده بودم که گوشی «یازده دو صفرچراغ قوه ام» زنگ زد، گوشی
رو سراسیمه برداشتم و گفتم: بعلــه، هوشنگ تویی!! چی شد! بالاخره رییس
شدی؟…الانه راه می افتم!!

گیوه هامو، گلِ پام انداختم و سوار مینی بوس، ترمینال آزادی و…

گوشی رو برداشتم و این بار من به هوشنگ زنگ زدم: سلام، گوشیم شارژ اعتباری نداره! یه زنگ به من بزن!

هوشنگ هم آدرس رو برام اِس کرد، فکر کنم فهمیده بود من گیجم و نمی تونم آدرس رو حفظ کنم.خلاصه کار از محکم کاری عیب نمی کنه!!

از جلوی ترمینال یعقوب آباد، یعقوب آباد کنان راه افتادم! تا اینکه یه بنده خدایی راه و چاه را نشانمان داد!!

به اداره تازه رییس دار شده رسیدم، در درونم یه پا رقص و آواز بود، نه فکر کنم لباس می شستند، خلاصه به دفتر رییس رسیدم!

اِ اِ اینکه مشنگ خودمانه، مسئول دفتر همیشگی رییس، البته فامیل زن رییس!! اینجا رو یواش بخونید!!

وارد شدم و گفتم: مشنگ، بالا غیرتاً اینجا دسته گل به آب ندی، لامسب رو نگه دار، نذار آبروی رییس بره!!

اونم یه نگاه تلخی کرد و گفت: بفرما ممل خان، رییس منتظرته!

بعد از کلی ماچ کاری با رییس، رفتم سر اصل مطلب، ببین هوشنگ! تو اینجا غریبه ای، من تو رو می سازم تو هم من را، باشه؟!

هوشنگ یه ریز نگاهی کرد و گفت: چی می خوای؟

گفتم: ببین ، بچه محل، ما باید هوای یکدیگر را داشته باشیم!!

هوشنگ گفت: ممل برو سر اصل مطلب…

گفتم: خوب، حالا واسه ات می گم: 5 تا پست به من می دی، از مسئولیت خدماتی و مالی تا امنیتی و آموزشی و اداری!

بعد یه خونه برام اجاره می کنی، کاریت هم نباشه که قیمت تو پایتخت چنده؟

بعد تمامی خوراک و پوشاک، از بستنی قیفی گرفته تا شامپوی حمام را فاکتور می کنم!

بعد بچه ها و دایی و مادربزرگم را هم استخدام می کنی!!

بعد دستور می دی، مزایای حقوقم بالاترین باشد.

بعد دستور می دی یه ماشین در اختیارم باشه و هر چهارشنبه باکش رو پر کنند!!

راستی حق مدیریت من را در همه جا می بینی، حتی در تعاونی مسکن!!

هوشنگ یه نگاه به من کرد و گفت: چه اشتهایی داری هم ولایتی، اونوقت تو چکاره ای؟

آهی کشیدم و گفتم: من هم قول می دم در تمام جلسات جای تو باشم،

برای افزایش حقوقت سنگ تمام بزارم!

چهارتا ماشین با راننده در اختیارت بزارم!

همه جا ازت تعریف کنم، دشمنانت را بفرستم به بخش ها!!

بابا ما مخلصتیم، بند کفشتیم، خوبه!!

هوشنگ یه خنده ای کرد و گفت: ای ناقلا خوب بلدی چرب زبانی کنی! پاشو پاشو بریم یه چیزی بزنیم به بدن، خیلی گشنمه!!

سه سال و نیم بعد!!!

امروز چند سالی است که از مسئولیتمان(ببخشید مفت خوری) می گذرد، قطر شکممان از صفرهای حقوقمان بیشتر شده است.

امروز دیگه من اهل پایتختم، هم خودم و هم بچه هام!!

کاش به ما وقت می دادند،عیال را هم می آوردیم یک جا استخدام می کردیم و از رفت و آمد راهت می شدیم. بگذریم…

امروز همه نگاه ها به من است، البته نه به شکمم بلکه به این عقلم!!

که چگونه ظرف چند سال توانستم تمام اداره را شخم بزنم.

خلاصه با این عقل بزرگم که هم در فن حساب و کتاب تخصص دارد و هم در آموزش و هم … تمام اداره را سر و سامان دادم.

کاش این آدما می فهمیدند، ممل یه جواهره!! افسوس که …

افسوس که چند روزیه می خواهند رییس رو عوض کنند و ما باید کاسه کوزه رو جمع کنیم.

حیف که سفره باید برچیده شود، ولی عیب ندارد، کاری کردیم که همه دعایمان می
کنند، بالاخره بچه هام رو خودم می شناسم، آنها کاری می کنند که همه
بگویند: خدا پدر کفن دزد را بیامرزه!!

“سایت یک و دو”

1392/09/19