می ترسم توی بلاگم چیزی بنویسم. می ترسم از وجود بلاگم حرفی بزنم. مث وختایی که از دیدار کسی شادی اما نباید به روی خودت بیاری و لبخندتو رو لبات می کشی. یا مث روزایی که چشمات ابری ان و هی با فرچه ی ریمل ابراشونو جابه جا می کنی که یه وخ یه جا دور هم جمع نشن و آبروتو نبرن...
...
آبرو...
آبرو که حتی اجازه نمی ده تو یه وبلاگ متروکه ی بی مهمان، خودتو بنویسی.
خودت باشی.
رها باشی.
فریاد باشی.
غم باشی.
نق باشی.
شادی و شیطنت باشی.
یا حتی رویات باشی و از خودت و از اینکه دیگران اینجوری ببیننت خجالت نکشی.
ترس چیز چرندیه
ترسو بودن فاجعه اس
تنها راه مقابله با ترس مواجهه باهاشه