زحمت ها و تلاش تو از صبح تا غروب هنوز از ذهنم فراموش نشده است.
ازنیمه های شب تا صبح بیدار بودی و برایم لالایی می خوندی تا بخوابم.
با دار و ندار زندگی می ساختی و با سختی های زندگی خواب خوش نداشتی.
سبزی ها و محصولات کشاورزی را برای فروش به شهر می بردی
و گاهی اوقات نسیه می کردی.به یاد دارم با چادر کهنه ای که به کمر بسته بودی
به وجین و کار مشغول بودی.هم در خانه کار میکردی و هم در بیرون از خانه
و گاهی اوقات گرسنه و تشنه به خانه بر می گشتی.
تربیت و ادب را من از تو فرا گرفتم و در مواقع ناراحتی روی پاهات نوازشم می کردی.