Every village trip has its own benefits. You can see interesting and amazing nature with good people there. So this places show us the reality of world and you can learn many things of people and nature.
Farsyan is one of the beautiful and nice villages in the north of Iran in Golestan province. It is about 115 k.m far from Gorgan and 22 k.m far from Azadshahr. It is second time I have seen my good friend Reza Mahmoudi there in this year.
He showed me other places of the village and we had some relationship with some of the peoples and participated in one of the traditional ceremonies.
چند وقت پیش داستان کتابی را می خواندم که برایم جالب بود. شخصی فرزندانی به دنیا می آورد ولی هرگز آنها را به دنیای بیرون راه نمی دهد. آنها را در خانه ای قرار داده بود و فقط مایحجتاج آنها را تهیه می کرد. تنهای سرگرمی هم که برای آنها قرار داده بود تلویزیون بود.
آنها چندین و چند سال در این خانه ماندند و بهترین مشغولیت شان همان تلویزیون بود و همان هایی را تماشا می کردند که ما هر روز در تلویزیون های مان می بینیم. آنها با توجه به برنامه های تلویزیونی دنیایی برای خود ساخته بودند که فکر می کردند دنیای واقعی بیرون اینگونه است ولی آنها اشتباه کرده بودند، دنیای آنها به دنیای خیالی بیشتر شباهت داشت.
وقتی پس از سال ها بخت یارشان شد و از خانه بیرون آمدند و به تماشای دنیای واقعی پرداختند دیدند که دنیا، چیزی غیر از آن چیزی است که تلویزیون سالها به خورد آنها می داده است. یکی منتظر بودکه کسی اسلحه ای داشته باشد و در پی تعقیب و گریز دیگری باشند. یکی شان منتظر فقط رقص و پایکوبی مردم بود و... ولی دنیایی که آنها وارد شدند، چیز دیگری نشان می داد.
گذشته از داستان، کتاب زندگی ما هم اینگونه شده است. دنیای مان مجازی شده است. دیگر شنیدن اسم دنیای مجازی برای مان عادی شده است.
شکی در این نیست کسانی که بیشترین پناه شان به این ابزار است، در دنیای واقعی به مشکلات جدی بر می خورند.
سفر یکی از راه هایی است که ما را به دنیای حقیقی می برد. گذشته از اینکه ما طبیعت با طراوت و زیبا را لمس می کنیم، می توانیم با انسان هایی از پیر و جوان، زن و مرد مراوده داشته باشیم و از تجربیات و داستان زندگی شان بشنویم.
روستای پارسیان روستایی است در استان گلستان که امسال برای دومین بار به آنجا رفتم و دیداری داشتم با دوست عزیزم رضا محمودی.
نوبت قبلی بازدیدی از قسمت های مختلف روستا و آبشار و طبیعت اطراف آن داشتیم. این بار هم به جاهایی متفاوت از قبل رفتیم. منطقه ییلاقی که از مسیر جنگلی می گذشت و به چمنزار در ارتفاعات می رسید.
اما تفاوت دیگری که این سفر داشت، مراودات و معاشرت با مردم بیشتر بود و این خود به لذت این سفرم افزود. که تصاویر و توضیحاتش گویای بخشی از آنچه که دیده ام هستند.
در خانه یکی از روستاییان مراسم آش دندونک بود که به مناسب دندان در آوردن کودکی بود. این هم از آن دست رسم های دوست داشتنی است که باعث می شود مردم دور هم جمع شوند و شریک شادی شان در این مراسم زیبا باشند.
چهره معصوم این کودکان روستایی، خود گویای واقعیتی از روستاست
رضا می گفت این پیرمرد سال هاست که کار جمع آوری زباله ها را در این جاده بر عهده دارد، بدون این که دستمزدی را از جایی دریافت کند. شاید این زباله ها را برای کاری استفاده کند، ولی در هر حال این کارش ستودنی است
هیچ وقت جواب سلام کسی را بی پاسخ نمی گذارد و حتی شده با اشاره دستی جواب سلامش را می دهد.
مادر و فرزند هر دو در مزرعه مشغول کار هستند برای آینده ای بهتر
فقط رنگ این میوه ها کلی شادابی برای آدمی می آورند
سگ نگهبان خوب می داند که چطور مراقب این گوسفندان باشد. معمولا روز خواب است و شب بیدار است و آماده
با رضا سوار با موتور پس از عبور از جنگل به این منطقه خوش آب و هوای ییلاقی رسیدیم
واقعا جا دارد آدمی گاهی حسرت همین حیوانات را بخورد
ذوق زدگی ام را از این همه زیبایی نتوانستم پنهان کنم و یادی هم کردم از ایام جوانی
درست در پایین دست روستا، رودخانه ی پر آبی هم هست
عیسی نگهبانی بود که به طور اتفاقی در کنار جاده ای دیدم. وظیفه نگهبانی از منطقه ای را بر عهده داشت و دارای یک اتاق کوچک بود. همسر و دو فرزند داشت. می گفت هفته ای فقط دو سه ساعت می تواند آنها را ببیند. بیشتر سرگرمی هایش با همین شبکه های اجتماعی بود و چقدر هم با ذوق می گفت دوستان بسیاری در این شبکه دارم. قضاوتی ندارم ولی عجیب اینکه لبخند اصلا از چهره اش دور نمی شد.
برادر کوچکتر رضا به همراه یکی از اقوام شان با گاوی که در حیاط خانه ی پدری شان بود.
رضا به همراه پدرش
پدر و مادر رضا را در آخرین لحظات سفرم توانستم ببینم و چه نازنین بودند این دو بزرگوار!
دفعه بعد بیشتر پای صحبت این دو عزیز خواهم بود.