94/8/6
4:21 عصر

دلتنگم!

بدست نازی | admin در دسته

یکی از علایق اصلیم نوشتن بوده و است و وبلاگ فضای بسیار مناسبی برایم بوده است تا نوشته هایم را ارائه دهم. سالهاست که در این فضا مشغول به نوشتن هستم، سعی داشته ام که تنوع در نوشتارم باشد و از کلیشه ای نوشتن و یکنواختی وبم پرهیز داشته باشم. اما مدت زمانی است که به طور ناخواسته ای نوشته هایم به سمت و سوی سفرنامه نویسی صرف گرایش پیدا کرده است. 

دقت که می کنم می فهمم که مدت زمان طولانی ایی است که دیگر دستنوشته ای نداشته ام و معرفی کتاب را مثل سابق انجام نمی دهم. نوشته هایم بیشتر حول و حوش سفر است و سفرنامه نویسی. هر چند که خود سفرنامه در درون خودش حرف های بسیاری برای گفتن دارد و خود به خود تنوع در آن زیاد است و بسیاری از سخنان را هم می شود در غالب سفرنامه نویسی بیان کرد. با این حال، من هم به عنوان کسی که خواه ناخواه در این وادی افتاده ام باید که سعی کنم سفرنامه های ارزشمند دیگران را از گذشته ای دور تا کنون بخوانم تا به ایده های جدید و بهتری دست یابم و نوشته هایم بهتر و جذاب تر از گذشته شود.
اما صرف سفرنامه نویسی، خودش می تواند جنبه ی کلیشه ای و تکراری پیدا کند و نه تنها برای خواننده کسل آور می شود برای حتی خودم هم این اتفاق می افتد.
وقتی به این می اندیشم که چرا من مثل گذشته دستنوشته ای ندارم خیلی زود به نتیجه می رسم که جامعه خودش مرا به این سمت و سو کشانده است. دیگر دستنوشته های مثل گذشته خواننده ای ندارد. با تنوع فضاهای مجازی خوانندگان ترجیح می دهند که از شبکه های اجتماعی جدیدتر که امکانات بیشتری هم دارند استفاده کنند.
منکر این فضاها نیستم. چرا که خود من هم از استفاده کنندگان آنها هستم و استفاده های خوبی هم از آن ها می برم. اما این فضاها به رغم امکانات بیشتر و قوی تر، آفت هایی هم دارد که نمی خواهم به آن ها اشاره کنم، این آفت ها را همه می دانند و نیازی هم به گفتنش از طرف من نیست.
اما مگر این نوشته ها فقط و فقط برای خواننده است. من وقتی نوشته های چند سال پیشم را مطالعه می کنم، ضمن اینکه آن نوشته ها برایم خاطره انگیز می شود، مرا به نوع تفکراتم در آن زمان باز می گرداند که به نوعی نشان دهنده شخصیت فردیم در آن زمان است. گاهی اوقات می بینم که افکارم همانی است که در گذشته بوده ولی برخی دیگر تغییر کرده است و این ثبات و تغییر از موارد جالب نوشته هایم در گذشته است.
ولی چرا دیگر من مثل گذشته کتابی را معرفی نمی کنم. جوابش خیلی ساده است، کتاب خواندنم کمتر شده است. این یعنی زنگ خطر! هشدار! نه اینکه کلا نمی خوانم ولی نسبت به گذشته خیلی کمتر شده است. من این امر را یک فاجعه بزرگ می دانم و خوشبختانه مدت زمانی است که با محدود کردن استفاده از شبکه های اجتماعی، دوباره به آن مراجعت کرده ام و چقدر خوشحالم از اینکه در روز ساعتی از اوقاتم را به مطالعه کتاب می پردازم و این یعنی قدرت برای من.
بله! دلتنگی من از این جنس است؛ دلتنگ نوشته ها و کتاب خواندن هایم. دوباره می خواهم به آن دوران باز گردم. من تسلیم جبر زمانه نمی شوم و دوست دارم در راستای آنچه که دوست دارم و لذت می برم پیش بروم.