امروز میخوام بازم بنویسم بازم بنویسم که شاید حرف دل خیلیاتون باشه و شاید برا بقیه خنده دار باشه....
امروز.من یه دختر مغرور
دختری که به هیچ چیز وابسته نبود
دختری که مهمترین هدف زندگیش موفقیش بود
دختری که عشقش خانوادش بودن
دختری که ورود عشقو به قلبش ممنوع کرده بود
حس کردم عاشق شدم.عاشق کسی که حتی اونو ندیدم.عاشق کسی که حتی منو نمیشناسه.
خنده داره آره خنده داره.احمقانس.من دیوونه ترین عاشق دنیا شدم .
حسم متفاوته یه حس خوبه...حسی که هیچوقت تجربش نکردم...حسی که شاید همین یه بار تجربش کنم و دیگه هیچ موقع...
دلم میخواد بدونه.دوس دارم بدونه که شده همه زندگیم ولی نمیتونم بگم.
این قانون منه که حتی اگه دیوانه وار هم چیزی را بخواهم...پای غرور{دخترانه ام}بیاید وسط... تنها یک کلمه میگویم:مهم نیست...
با اینکه مهمه خیلیم مهمه ولی من مغرورمو اون مغرورتر.شاید هیچوقت به این عشقم اعتراف نکنم امامیدانم که تمام وجودم فقط برای یک نفر است و بس...
