94/7/28
7:47 عصر

حرومت باشه،من که راضی نیستم...

بدست نازی | admin در دسته

اصن نمدونم چرا اینجوری شده... دست رو هر کاری میزارم نصف کاره میمونه... همش دارم درجا میزنم...

خسته شدم!!! مردم دست به خاک میزنن طلا میشه،من میرم دریا باید یه آفتابه آب هم با خودم ببرم

به طرز فجیعی به عشق در یک نگاه ایمان پیدا کردم،این ایمان به قدری زیاد شده که هر کیو میبینم تو یه نگاه عاشق میشم... داغونم!!!! خراب....

عشق بعد ازدواج هم مزخرفه،باور نکنید میگن شوهر کنید یا بالعکس عشق خودش میاد،مردم زر میزنن...

خیلی زر میزنن... کلا فقط زر میزنن... بگذریم...

داداشم احتمالا از مشهد بره،معلوم نیست شاید،کاش میشد منم میرفتم... یه جای خیلی دور که هیشکی نشناسم... تنها باشم...   حداقل یه هفته کلا تنها باشم ببینم با خودم چند چندم!!!!

به شدت به غار تنهایی احتیاج پیدا کردم...  ولی فقط قلعه پرتغالیا نصیبم میشه...

ما که رفتیم...