جوک های خنده دار
بچه: مامانی! چرا بابا کچله؟
مامانش: خوب عزیزم، بابات زیاد فکر می کنه.
بچه: پس چرا موهای تو این قدر بلنده؟
مامانش: خفه شو بچه!
باغ وحش مملو از جمع?ت بود، از بلندگو? باغ وحش ا?ن جمله شن?ده شد:
"بازد?دکنندگان گرام?! از دادن هر گونه غذا و خوراک? به ح?وانات خوددار? فرما??د."
بعد از مدت? مجددا از بلند گو اع?م شد:
"بازد?دکننده گرام?! از شما خواهش کرد?م که از تغذ?ه ح?وانات خوددار? فرما??د."
ا?ن هشدارها با لحن ها? مختلف چند?ن بار تکرار شد. آخر?ن هشدار بلندگو ا?ن بود:
"ح?وانات عز?ز! خواهشمند?م از آدم ها غذا نگ?ر?د!"
شوهره شب از مهمونی دیر بر می گرده خونه. زنش سرش داد می زنه:
اگه دو روز منو نبینی چه احساسی خواهی داشت؟
شوهره خیلی خوشحال می گه: این خیلی عالی می شه!
دوشنبه گذشت و شوهر زنش رو ندید...
سه شنبه و چهارشنبه هم گذشت...
پنجشنبه، وَرم چشم شوهر کمی بهتر شد و تونست با گوشه چشمش زنش رو ببینه!
استاد: وقتی بزرگ شوی چه می کنی؟
شاگرد: عروسی.
استاد: نه خیر، منظورم این است که چی می شوی؟
شاگرد: داماد!
استاد: اووه، منظورم این است که وقتی بزرگ شوی چی حاصل می کنی؟
شاگرد: زن!
استاد: احمق! وقتی بزرگ شوی برای پدر و مادرت چه می کنی؟
شاگرد: عروس می گیرم!
استاد: لعنتی! پدر و مادرت در آینده از تو چه می خواهند؟
شاگرد: نوه، استاد!
شوهر: بعد از ا?ن که من بم?رم آ?ا ازدواج م? کن?؟
زن: نه، من با خواهرم زندگ? م?کنم...
زن: بعد از مرگ من تو ازدواج خواه? کرد؟
شوهر: من هم با خواهرت زندگ? م? کنم!
پیرزن اصفهانی: حَجی! می دونی دعواهای بی خودی ما این چند سال سَری چی چی بودس؟ حجی: هان؟ چی چی بودس؟
پیرزن: من حساس... آ شومام بی شعور!
این هم از زرنگی اصفهانی ها:
یه روز یک نفر از یکی از محله های اصفهان می گذشته، می بینه یه دختر بچه اصفهانی گوشواره های طلا داره. به بچه می گه: دختر جون! این گوشواره ها رو به من می دی؟ دختره می گه اگه صدای خر در بیاری بهت می دم. طرف شروع می کنه به عرعر کردن و بعد می گه گوشواره ها رو بده. دختره بهش می گه تو که خری می دونی این ها طلاست، من که آدمم نمی دونم؟
به حیف نون گفتن بیا فلان شرکت، 15 روز کار، 15 روز استراحت. ماهی 400 هزار تومان. حیف نون یه کمی فکر کرد و گفت: نمی شه اون 15 روز رو هم نیام، ماهی 200؟
یه روز یه چینیه می ره با?ی کوه، داد می زنه:
“تا هون شین کاو ون مین”
از کوه صدا میاد:
خیلی سخت بود، یه بار دیگه بگو!
حیف نون توی دستشویی بوده که یه دفعه برق می ره. شروع می کنه به داد و بیداد کردن. زنش میاد می گه: چی شده؟ برق رفته. حیف نون می گه خدا رو شکر! خیال کردم زیاد زور زدم چشام کور شد!
حیف نون به پسرش می گه برو یه نوشیدنی برام بگیر.
پسرش: کولا یا پپسی؟
- کولا.
- دایت یا عادی؟
- دایت.
- قوطی یا شیشه
- قوطی.
- کوچک یا بزرگ؟
- اصلا غلط کردم! آب بیار.
- معدنی یا لوله کشی؟
- آب معدنی.
- سرد یا گرم؟
- می زنمت ها!
- با چوب یا دمپایی؟
- گم شو از جلوی چشام!
- پیاده یا با دو؟
- با هر چی... برو فقط نبینمت.
- باهام میای یا تنها برم؟
- میام می کشمت.
- با چاقو یا با ساطور؟!
دانشمندان شمارش پله برقی را بی نتیجه اعلام کردند، ولی دانشمندان شهر حیف نون اینا همچنان به تحقیقات خود ادامه می دهند!
موعظه کردن حیف نون: این قدر فحش به عمه ندین، اون دنیا باید جواب پس بدین. اصلا حدیث هم داریم که “عمه یتسائلون” یعنی در مورد عمه ها سوال می شه!
حیف نون به دوستش: ماه رمضونی رفتیم مهمونی خدا. ولی خداییش چه قدر خدا دیر به دیر غذا می داد! داشتیم تلف می شدیم...
فرستنده: محمد
زن به شوهر: اگه من ازت جدا شم چی می شه؟
مرد: دیوونه می شم.
زن: نمی ری دوباره زن بگیری؟
مرد: والا... به دیوونه اعتباری نیست!
زنه شوهرش رو واسه نماز صبح بیدار کرد.
شوهر گفت: بذار کمی دیگه بخوابم بعدا قضا می خونم.
زن گفت: نمی شه، شرع گفته نماز رو باید به وقت خودش بخونی.
مرد گفت: ولی شرع گفته می تونین تا چهار تا زن هم داشته باشین!
زن گفت: بخواب عزیزم! هر وقت خواستی نمازت رو قضا کن، خدا خیلی بخشنده است.
بر اثر شوخی حیف نون، 45 نفر کشته شدند! این حادثه وقتی رخ داد که حیف نون چشمای راننده اتوبوس رو گرفته بود و بهش گفت: من کی ام؟!
حیف نون با زنش می ره سم?نار خانواده.
سخنران می گه: با?د عشقتون رو به همسرتون نشون بد?د.
حیف نون سر?ع عکس دوست دخترشو به زنش نشون می ده می گه عز?زم! ا?ن عشقمه!
حیف نون تصادف می کنه، بی هوش می شه، می برندش بیمارستان. بعد از یه مدت به هوش میاد، می گه: من توی بهشتم؟! زنش می گه: کوری؟ نمی بینی من کنارت نشسته ام؟!
حیف نون توی باشگاه یه ساعت پیدا می کنه، می گه: این ساعت آبی زیمنس مال کیه؟
یه آقایی می گه: مال منه.
حیف نون می گه: نشونی شو بده.
آقاهه می گه: آبی زیمنس!
حیف نون می گه: دهه! این ها رو که خودم گفتم! تو اصلا بگو ساعت چنده؟!
قدیمی
حیف نون به دوست دخترش می گه: کاش مغز داشتم تا برات سکته مغزی می کردم!
یه دختر ایرانی می ره خارج، با یک نفر به اسم بیل ازدواج می کنه. بعد از چند وقت بابای دختره باهاش تماس می گیره بهش می گه: دخترم! کجایی؟ دختره می گه: دارم با BIL غذا می خورم، باباش می گه: دخترم! مگه اون جا قاشق و چنگال ندارند که داری با بیل غذا می خوری؟
فرستنده: مهدی
یه روز یه مرده می ره خارج. چون زبان بلد نبوده، دوستانش توی ایران بهش گفته بودن هر چی گفتن بگو Yes. این می ره 7 نفر لات دزد می ریز دور و برش می گن کتک می خوای؟ می گه Yes! کتکش می زنن. می ره ایران، ماجرا رو تعریف می کنه، دوستانش می گن این دفعه بگو No. می ره همونا می بیننش، می گن اون دفعه که زدیمت بست نبود؟ می گه No!
به حیف نون می گن یه جمله فلسفی بگو. می گه: احمق ترین افراد، کسانی هستند که به همه چیز اطمینان داشته باشند. می گن مطمئنی؟ می گه: صددرصد!
امکانات زندگى عشایر:
غذا: کشک
یخچال: مشک
حمام: تشت
دستشویى: دشت