آفت
.
.
بلبل آمد به ترنم دوش میخواند همی
که مرا نای پریدن دگرم نیست دمی
نوگل آمد به تماشای بهار آن امید
بیندم بر سر شاخم که فرضی است بعید
کاهلم کرد تماشای رخ بیمارش
از بد حادثه هیچ نشد تیمارش
پس فرارم به قرار آمد و از او برمید
لیک دل زآفت رویش نرهید
چون که آشفته شدم زان زشت روی
یاد پروازم برفت از سر به دوی
.
.