هجر نگار
.
.
آن که دل در گرو زلف نگاری دارد
بیشک هر دم به سرای و ره او پندارد
ناز او میکشد و خرمن گیسویش را
شانه گیرد به تمنا که سزایی دارد
طالب نازکی ابروی دلدار چنان
میرود از ره باریک که رازی دارد
راز عشقش به تمنا چو نشد حل به یقین
ناقضی هست که دل رو به ظلالت دار
مرحمش معرفت ذات بود کین مشگل
سهل گردد اگر این دشت شرابی دارد
نوگلی بشکفد آنگه به دل عاشق زار
که بدان نافه خوش یار وفایی دارد
قانعم در همه مشگل به جز از هجر نگار
کین چنین دوری یارم چه عذابی دارد
.
.