نمی دانم چرا برای این پست عنوان "یخبندان روح" را انتخاب کردم! این عبارت به طور ناگهانی به ذهنم آمد و البته بی تناسب با مطلبی که می خواهم بگویم نیست. مگر نه اینکه ما در عصری زندگی می کنیم که روح و معنویت به انزوا کشیده شده و جسم و جنسیت یکه تاز میدان است؟ مگرنه اینکه با بمباران تبلیغاتی رسانه ها و شبکه های ماهواره ای و القائات ماهرانه و فریبند? آنها، دانستیم( !!!) که هر عقد? ناگشوده، هرنوع بیماری و رنجوری و به طور کلی هر مشکل ریز و درشتی که داریم، ناشی از عدم ارضای هیجانات جنسی است؟! (و کم مانده این عامل، به عنوان علت العلل مسائل هسته ای و اقتصادی و کشاورزی نیز تلقی شود!)
شبکه های مجازی، مطابق میل خویش، افکار و احساسات ما را هدایت و با تلطیف و تنویر و بزرگ نمایی برخی نیازهای طبیعی، چنین القاء می کنند که برای حل تمام مشکلات و گشایش تمام عقده هایمان، باید به جاذبه های جنسی توجه کنیم و همچون چارپایان به هر کجا که غریز? جنسی ما را می کشاند برویم و بگذاریم همه چیز خیلی طبیعی پیش برود؛ این "عقل" هم که ما آن را یدک می کشیم، اساساٌ اشتباهی در خلقت بوده! و انسان باید مثل طبیعت و حیوانات، آزاد و فارغ از محاسبه باشد و سعادت انسان در گرو اشباع غرایز است؛ اصلا از کجا معلوم که چیزی به نام روح وجود دارد و تمامیت بشر در همین جسم و لذت های جسمانی خلاصه نمی شود؟! باید در لحظه و "حال" زندگی کنیم و با برنامه ریزی و تلاش برای آینده، "حال" مان را خراب نکنیم! و مرتب القاء می کنند که عشق حقیقی و بستگی دو روح، خیالی بیش نیست و جزو اساطیر اولین است و هم? لذت های زندگی، در وابستگی اروتیک و ارضای شهوت ها خلاصه می شود.
القصه، با مهارتی که آنها در القای مقصود خود و اقناع مخاطبان – از طریق تکنولوژی مدرن و اجرای انواع جشن ها و نمایش های هیجان آور و تحریک کننده – دارند، ذهن و اندیشه انسان این عصر را تسخیر و او را به وجودی منفعل تبدیل کرده اند که مجال تامل و تفکر و تعمق را از دست داده و با خود باختگی و غرق شدن در فرهنگ سکس و برهنگی، و یکسره وانهادن معنویت و تعقل، از وجود انسانی خود تنزل کرده و با سرعت ناباورانه ای استحاله و بی هویت می شود. اینجاست که به مرز یخبندان روح می رسیم. این واقعیت، برای کسانی که در امواج فریبند? این اوهام تبلیغاتی غرق نشده و خود صاحب فکر و تعمق و تعقل و تامل اند و روحی بلند و اندیشه ای سترگ دارند، خیلی تلخ و دردناک است. آنها در این هیاهوی عظیم، خود را به معنای عمیق کلمه، تنها می بینند. حس بدی است که خود را در میان انسان هایی ببینی که خوی حیوانی دارند و از رفعت و شکوه و عظمت روح انسانی بهره ای نبرده اند.
گاهی در میان مراجعینم، به مواردی برمی خورم که بنابر الزاماتی، یک رابط? دو سویه بین این دو طیف از انسانها وجود دارد (مثلا زن و شوهر). ناگفته پیداست که چقدر این نوع رابطه شکنجه آور است، یکی از طرفین، فقط به هوا و هوس هایش می اندیشد و هدف زندگی مشترک را صرفا سیراب شدن غرائزش می بیند، و دیگری به دنبال برقراری پیوندی روحی و ایجاد همدلی و یک عشق کامل به مفهوم حقیقی کلمه و با هم? جوانب است. بدیهی است که در این رابطه، نفر دوم بیشتر آسیب می بیند، زیرا نفر اول به طور ملموس و عینی به آنچه که می خواسته دست یافته است، اما چون خواسته طرف دیگر از سنخ امور روحی و معنوی است و بدون خواست دیگری و به صورت فیزیکی قابلیت حصول ندارد، شکست می خورد و از تحمل چنان رابطه ای عذاب می کشد.
این نکته تامل برانگیز است که کسانی که به طور افراطی در مسیر لذت جویی های حیوانی افتاده و ماهیت انسانی خود را به کلی فراموش کرده اند، پس از مدتی حس می کنند که همه آن لذت ها و خوشی ها تکراری شده و باز هم از زندگی لذت نمی برند و به خوبی متوجه می شوند که هرگز نیازمندی های عمیق احساس شان برآورده نشده است و لذا یک جای کار می لنگد! در نتیجه با آن فکر منفعل که دیگر قدرت تجزیه و تحلیل ندارد، تصمیم می گیرند که بیشتر پیشروی کنند و هر چه بیشتر خود را به دست غرائز بسپارند تا شاید از ملال بگریزند، اما هر چه بیشتر پیش می روند یا ملال بیشتری حاصل می شود و یا به مرز جنون و زوال عقل می رسند و زندگیشان به کلی فلج می شود. و البته گاهی هم پیش می آید که کسانی مثل آندره ژید فرانسوی که خود ایده ئولوگ نظریات خوش باشی های لحظه ای و محوریت سکس در زندگی بوده ( به شرح کتاب مائده های زمینی و مائده های تازه)، در انتهای راه، به حقیقت پی می برد و متوجه می شود که راه خوشبختی را اشتباه تشخیص داده و لذا تغییر جهت می دهد و صادقانه اعلام می کند که با تحقق کمال در خویشتن و گرویدن به دین، به مجال نامحدود خوشبختی دست یافته است.( دیباچه چاپ 1927کتاب مائده های زمینی)
دنیای عجیبی داریم، دیرزمانی نگذشته از آن هنگام که یکسره به زهد و عزلت و سرکوب نفس مشغول بودیم. اکنون درست عکس آن عمل می کنیم؛ یا در حال افراطیم یا تفریط؛ یا فقط به مقصد فکر می کنیم یا فقط به مسیر! یا به کلی در گذشته و آینده غرق می شویم یا با شعار به ظاهر زیبای "در لحظه زندگی کن" یکسره در حال فرو می رویم و به گذشته و آینده بی اعتنا می شویم. یا کاملا تابع خواهش های نفسانی هستیم یا یکسره به روح و ریاضت نفس می پردازیم!
آیا راه میانه ای وجود ندارد؟! آیا نمی شود به روح و جسم، هر دو پرداخت و در حد معقول و لازم از هم? جنبه های وجود بهره گرفت؟! آیا نمی شود برای رسیدن به مقصد تلاش کرد و در عین حال از مسیر و گذرگاههای بین راه لذت برد و به این ترتیب از لاابالی گری، پوچی و نیز شکست های مکرر در زندگی ( در اثر برنامه نداشتن و باری به هر جهت زندگی کردن) جلوگیری کرد؟!
آیا نمی شود در عین حال که در جاد? زیبا و دل انگیز زندگی، رانندگی می کنیم و از مناظر اطراف (حال) لذت می بریم، با نگاه کردن در آینه بغل، هوای پشت سر(گذشته) را هم داشته باشیم و با نگاه به روبرو (آینده) به منظور چاره جوئی برای موانع پیش رو و یا بهره گیری از بهترین نقش? راه، کاملا بی خطر و مطمئن جاده زیبای زندگی را بپیمائیم و از لحظه لحظ? زندگی لذت ببریم ؟!
شاید قرآن با آوردن عبارت "أُمةً وَسَطً " (بقره/ آیه 143 ) چنین اعتدالی را در نظر داشته است.