سفارش تبلیغ
صبا ویژن

94/6/29
11:3 عصر

روایت های پس و پیش 3

بدست نازی | admin در دسته

قسمتی از روایت های پس و پیش 3

داماد سر به زیر کم کم سرشو بلند کرد و نگاهی به پدر بزرگ انداخت و کلاهش و بالاتر گذاشت و با خودش فکر کرد زندگی تو غربت سخته.خیلی سخت اما خب اون عروس سرخوش و داشت.پدربزرگ هم بود .پس خدا بزرگه!

پ.ن: روایت های پس و پیش در مجموعه ای منتشر خواهد شد.