قسمتی از روایت های پس و پیش 3
داماد سر به زیر کم کم سرشو بلند کرد و نگاهی به پدر بزرگ انداخت و کلاهش و بالاتر گذاشت و با خودش فکر کرد زندگی تو غربت سخته.خیلی سخت اما خب اون عروس سرخوش و داشت.پدربزرگ هم بود .پس خدا بزرگه!
پ.ن: روایت های پس و پیش در مجموعه ای منتشر خواهد شد.