امروز چهارشنبه 93/02/24 هم یک روز بود مثل بقیه ی روز ها، با این تفاوت که یک اسم جدید پیدا کرده بود...
روز آزاد
امروز بچه ها بازی کردند، خوش حال بودند، خندیدند ،گریه کردند، به هم پیشنهاد های گوناگون دادند، مشکلات سر راه بازیشون را با کمک هم حل کردند،اسباب بازی های شکسته ی همدیگر را چسباندند و...
خلاصه یک روز به یاد ماندنی ...
خیلی جالب بود وقتی با هم دعوا می کردند(البته سر اسباب بازی هاشون) زود با هم کنار می اومدند. یکیشون کوتاه می اومد و بازی از سر گرفته می شد.
اما همه ی قصه هم این طوری نبود ، گاهی اسباب بازی دوستشون پرتاب می کردند، اون وقت یکی دیگه می اومد از من چسب می خواست تا اسباب بازی رو بچسبونه که هر چه زودتر گریه ی دوستش تموم بشه و روزشون خراب نشه.
بعضی ها به هر دلیلی اسباب بازی همراه نداشتند اما نگران نباشید چون بقیه، اون ها رو به بازی دعوت می کردند.
ناهار امروز هم دلجسب و باب دل همه که باید بگم جاتون خیلی خیلی خالی بود.
عجب روزی بود امروز. چه درس هایی که من از امروز نگرفتم.به همین خاطر از همتون، همه ی بچه های کلاس به خاطر امروز تشکر می کنم. راستی جای امیر علی سپهر، امیر حسین صادقی و عرفان جلالی خیلی خالی بود. تمام