با اینکه زیاد خسته ام اما
قد می کشم و از پشت پنجره
به عابری که نیست نگاه می کنم
به جای خالی تو که معلوم نیست
کی آمده ای و کی رفته ای و اصلا کجاهایی
که یک قرن برگ نارنجی
روی سینه این پیاده رو نشسته و تکان نمی خورد
نگاه می کنم شاید
ناخداگاه به یادت بیاید در انتظارم
شاید خواستی و یکبار راه رفته را برگشتی
یا شاید ... اشتباهی ...
زیاد خسته ام اما
از پشت پنجره نگاه می کنم
هر چند که لزومی نیست
دیوار هم که باشد
من تو را خواهم دید.
"جلیل الدین"