94/7/14
6:53 عصر

همه چیز از آن توست

بدست نازی | admin در دسته

مثل یک تانک عهد عتیق

که بمب در لوله اش مانده 

و کنج موزه ی تاریخ خاک می خورد

بغض در گلویم خشکیده 

و غریبی ثانیه به ثانیه پیرترم می کند

تنهایی مثل زنگ به جانم افتاده 

اقتدارم پایان یافته

عزمم نابود شده

صلحم تسلیم شده

حالا نه مانند این تانک که به تاریخ پیوسته 

نابودی در حال تسخیر وجود من است

دوست داشتم در این دم دمای فراموش شده

توهمی می زدم از جنس فریاد  

آنقدر بلند 

که تا گوش مستی پاره می شد

می رفتم در دل بیابان

چند درخت می کاشتم

اگر می شد با یک چاه آب 

عصرها یک مشت گندم می ریختم 

ما بقی اش بی خواسته سجده می کردم

...

حالا که باروت به آتش منفجر نشد

حالا که نزدیک تاسیس امپراطوری نابودی است

حالا که سرد سرد شده ام و یخ نزده ام

جو این هوا را هر گونه که باید باشد تغییر بده

فقط قدرتی بده همیشه صندوقچه ام را برایت نگه دارم

                                                                                   سرمای نود و دو

 

پ.ن: قدرتی بده...