سلام
امشب شب قدره ، من اداره ام ، برنامه ماه عسل رو دیدم ازون موقع حالم دگرگونه...
تا این لحظه دست و دلم به مناجات هایی که سالهای قبل داشتم نمی ره. یک آقای ایرانی با خانمش مهمان بودند که از آمریکا اومده بودند. قصه جالبی داشت آدمی که از عشق و حال و لذت دنیایی هرچی که به ذهنت برسه استفاده کرده بود اینقدر که دیگه اونا براش عادی شده بود به قصد یک تفریح متفاوت که هرجور فسق و فجوری که فکرشو بکنی توش باشه رفت برزیل ولی داستانش ازونجا جالب شد که طبق سنت ایرانیا وقتی میخواست بره خواهرش اونو از زیر قرآن رد کرد.
قرآنی که تو عمرش حتی یکبار بازش هم نکرده بود ببینه این کتاب چیه؟ کاملا بیگانه با جملات این کتاب.
به قصد اینکه به خواهرش ثابت کنه اینا خرافاته قرآنو ازش گرفت برد برزیل و....
داستانش مفصله...
حال من عجیبه امشب هیچ وقت اینطور نبودم. داشتم میومدم اداره قرآن گوشیمو می خوندم به اونجا رسیدم که میفرمود ما از رگ گردن به شما نزدیکتریم...
اونجا سرمو بردم بالا به آسمون نگاه کردم ازش خواستم نگاهم کنه بعد با خودم گفتم نگاهم می کنه ازش خواستم رهام نکنه.
چرا امشب اینجوریه؟!!! این چه حالیه من دارم خدا....
خواهش می کنم یه کاری کن خدا اینجوری نگاهم نکن. شرمنده میشم... شرمنده می شم.
یا من هو اضحک و ابکی... ای کسی که میخندانی و میگریانی.
امشب به تو حسن ظن دارم ، اصلا با همین حس به طرفت دستامو دراز میکنم.
چرا امشب نمی تونم جوشن کبیر بخونم.
خدا خدا خدا
یارب یارب یارب یارب یارب
میشه نگام کنی؟ آروم شه زندگیم؟ دست ور ندار ازم میپاشه زندگیم