دوست دارم صدای چِکچِک باران روی سنگ فرش های خیابانمان را...
دوست دارم صدای نعره اَبرهای آسمانِ خُدایَم را ...
دوست دارم صدایگِریِه اَبرهای خروشان را ....
دوست دارم خیس شدنم توسط اشک های ابرهای مَعبودَم را ....
دوست دارم دیوانه وار نوازش های پی در پی اَبرها را ....
صُورَتَم را سمت آسمان میگیرم
باران !
دیگر مثل همیشه مهمان نا خوانده زمینمان نیستی ! اکنون با دعوت خیلی ها قدم به خانه هایمان گذاشته ایی!
همراه با رَعدُ وبَرق نعره سَر میدهم
نعره هایی از وجود که همه ی حرفهای نانگفته را با داد می گوید....
صْدایَم بالا میرَوَد اَبرها گریشان شْدَّت میگیرد....
رعد وبرق از غَم صدایم نعره اش را دوباره از سر میگیرد...
و اَبرها هِق هِق کُنان گریشان? گریه های پخش شده روی صُورَتَم را در آغوش میگیرند و دست در دست هم سر میخوردند !!!
بِبار آسمان بِبار که دلهای مخلوقات خدا بازهم هوای عاشِقانه را دارند...
ببار ببار بعد از مدتها آسمان.
ببار دل پُرت را!
ببار دِلتَنگیِوجودَت را !
ببار کهوجودمهمدمی از جنس تو را می خواهد ....
و بی دریغ تو هم همدمی از جنس مَن
آسمان غصه چرا ؟!؟!؟حرف درونت را بزن ?درد? نشود?
(اهواز داره بارون میاد )
نویسنده آفرینش های ادبی : مائده دریس