94/8/6
8:43 عصر

این نیز هم میگذرد

بدست نازی | admin در دسته

 این نیز میگذرد:

آیا این سخنانی که در فکرم پرسه میزدند متعلق به مغز و ذهن خودم بود یا نه جملاتی بود که در ذهنم پرورش داده می شد؟                                                                   نه نباید اجازه دهم سوالاتی که پاسخ ندارند ولی د ذهنم در حال رشد هستند بزرگ شوند؟    سوال پشت سوال، سوال های بدون جواب و جواب های بدون درک، درکی بدون مغز و مغزی بدون کله و کله ایی بدون بدن !                                                          بدنی که ازآه و درد پُر است و اصلا مرده ایی متحرک است و انگیزه ایی ندارد (هدف  کو؟کجاست؟ در کدام جهنم دره ایی گم شده است؟ من که  خیلی وقت است او را گم کرده ام و سراغی ازش ندارم! شاید هم خودم به دنبالش نرفتم شاید هم... ؟                             این سوال ها که میبینی و دیگر خودشان را در جای جای سلول های بدنم جای داده اند!  نه پاسخی دارند و نه فردی که پاسخشان را بداند؟!

پس از چه کسی بپرسم ؟ازتو؟

تو که فقط من میتوانم با تو صحبت کنم و برایت از همه چیز بگویم ولی تو که نمی توانی صحبت کنی؟   اگر هم صحبت کنی من نمی فهمم؟

پس تو بگو چیکار کنم ؟در سوال های بی پاسخم غرق شوم و آنها را بدون جویدن هضم کنم؟

یا  با سلول های بدنم دوتا چهارتا بیشتر شوند کدامش را انجام دهم؟ (گریه کنم یا مقاوم باشم؟)

من که تکیه گاهی ندارم  که به آن تکیه کنم؟!

پس مقاومت کار درستی نیست  و شاید هم من آن را ازدست داده باشم!؟

 به راستی تکیه گاهم چه کسی بود؟ کجا بود؟ کجا رفت؟ اصلا کِی آمد و کِی رفت؟ آیا کسی جایگزینش شده و یا میشود؟                                                                             گریه!اَه اصلا برای چه باید گریه کنم بلفرض ممکن هم گریه کردم چه سودی دارد؟

می بینی این سوال هایی بود که فکر میکردم می توانم ازت بپرسم و تو با نوازش هایت آنها را برایم بازکنی و بگویی !اما دیدی این ها هم به هزاران سوالی که در ذهنم است اضافه شد...

حکمتش رانمی دانم فقط میدانم که تو میدانی !

بار الهی :

بگذار ندایی از جانبت بشنوم جمله ایی که با امیدی به آن نگاه کنم و آن جمله پشتیبانم باشد .  بارالهی:

بگذار حست کنم !حست میکنم ها اما ....

خدایا خودت پاسخ همه ی این ها را بجور و بعد به من بده خودت فقط خود،خودت!!!

تا بدانم هنوز هم بنده ام، بنده ایی لایق .

فقط تو میتوانی مرا نجات دهی از آن چیز هایی که در درونم هستند و نمیگذارند پله های ترقی را طی کنم !

بارالهی :

نگذار در سردرگمی هایم مانند برگی شناور در اقیانوس غرق شوم!؟

پس بارالهی یاریم ده که فقط تو میتوانی و من هم میدانم که این نیز میگذرد

نویسنده آفرینش های ادبی:مائده بانو