داره یه فیلم نشون میده. اسمش هست سر به مهر... حوصله دیدنشو ندارم. نشستم یه جایی که دید تلوزیون نداره...فقط صداش میاد که چند تا خانم تو قرار وبلاگی هستن...و ..........
از دیشب به مامان گفتم که امروز می خوام از صبح با دخترک برم بیرون. بریم بیرون قدم بزنیم. ناهار بخوریم. بازی کنیم و ...
صبح دوباره بهش یاداور میشم که تا 2 ساعت دیگه میریم بیرون.اونم اماده میشه بره خونه خاله دعوتی. درست لحظه ای که میخوایم بریم اومده میگه از خونه نری بیرون من دارم میرم خونه خاله.توروهم دعوت کردن گفتم نمیای!!!!!!!! تو تو خونه باش که کسی نیست خونه دزد نیاد!!! میگم خوب الان که صدای در اومد که خواهر خونست...میگه نه اون میخواد بره پیش نامزدش(الان 12 روزه 24 ساعته باهم هستن.حالا2ساعت چه تاثیری میزاره.تازه شوهره که همش این 2 روز اینجا بوده حالا هم بیاد اینجا) اما اینا فقط تو دلم میگم...
میگم اوکی.من که حالم خوب نیست سرماخوردم.الان گرم بود که بریم بیرون.شب سرد میشه...ولی عیبی نداره شب دخترک رو با ماشین میبرمش شام. به خواهر مودبانه میگم با ماشین میری بیرون؟ اگه عصر لازم نداری بیام بردارم... بدون هیچ تعارف و تفکری میگه نه.میخوام با شوهرم بریم بیرون کار داریم .میخوایم بریم بگردیم....
خفه خون میگیرم...
بغض میکنم...میام خونه روئ مبل میشینم و اشکام میغلطه. خاک تو سرم که نمیتونم حرفای منطقیمم جلو ادما به زبون بیارم...
دلم میشکنه از.........
عصبی ام.پیام میدم به دوستم.میرم نماز میخونم.ارومترم.زنگ میزنه میگه چی شده؟ براش میگم و باز بغضم میترکه.میگه تو ناشکری...تو دلم میگم شاید راست میگی... اینقدر آرومم که اگه گاهی بروز هم بدم میشه ناشکری....
زنگ راننده شرکت میزنم.که بیاد شب دنبالمون مارو ببره پدیده شاندیز. اونم میگه گرفتاره و مهمون داره....
************
آدمای اطرافم یاد گرفتن هر موقع کاری داشته باشن یادشون بیاد ما هم این گوشه کناریم و با انتظار و توقع منتظر انجام اوامرشون هستن ...