سفارش تبلیغ
صبا ویژن

94/1/9
2:3 صبح

روزهای آغازین...

بدست نازی | admin در دسته

یه خاله بود که اومد خونمون عید دیدنی و ما رفتیم خونشون عید دیدنی

یه دایی بود که اومد عید دیدنی خونه ی مامان

یه خاله زیباست که فردا با دختر و دامادش میان خونه خاله و مامان هم میره اونجا دور هم باشن

خواهر امروز با شوهرش از سفر برگشتن و با هم میرن بیرون و وقت میگذرونن

من همچنان با دخترک تو خونه. نه جایی برای رفتن. نه هوای خوبی که بشه پیاده رفت گردش. نه کسی که بیاد...

خیلی زور زدم ظهر رفتیم تا 4راه پیاده قدم زدیم و برگشتیم...

امشب رفتم واسه دکتر اما هیچ جا دکتر نبود.همه متخصص ها از 15 میان سرکار.سرفه ها اذیتم میکنه...

دوستان مجردم که با دوست پسراشون سرگرم هستن و تعریفاشونو برام میارن...

دوستای متاهل با همسراشون به دید و بازدید فامیل میرن و بعضیا هم مسافرت...

انگار فقط من و دخترک باید بشینیم تا تعطیلات تموم بشه

تا اون بره مدرسه و سرش گرم درس و مشق بشه

و منم برم سرکار و دوباره درگیر کار و فشار کاری ....

***********

آخرین سفری که با دخترک رفتیم که واقعا برامون خاطره شد و لذت بردیم سفر قشم بود. خیلی خوب بود. تازه اومده بودیم ازون زندگی بیرون. همه چی برامون بوی تازگی میداد.11 روز رفتیم دوتایی سفر.چقدر خنده هامون شیرین بود. دویدنامون کنار ساحل.جیغ کشیدنا و دست زدن هامون توی کنسرت.یادش بخیر...

**********

خستم از اینکه گاهی اینقدر دلم تنها می مونه... و آزارم میده فکر اینکه ما دوتا باید نقش ادم مظلومای زندگی رو ایفا کنیم... خستم و حالم بد میشه از صبوری بیش از حدم و اینکه به روی خودم نمیارم که آآآآآآآاهای زندگی، ما هم این گوشه هستیم.گاهی نگاهمون کن....

حتی صمیمی ترین و نزدیک ترین افراد هم که بهت باشند بازم نمی بینن نیاز داری به اینکه تو هم زندگی کنی...

*************************

خندیدن خوب است

قهقهه زدن عالیست
گریه ادم را ارام میکند
......  اما ......
لعنت به بغض  .......

*****************************************************************

خدایا! بازم واسه همه ی محبت هات ممنونتیم. هم من و هم دخترم...