94/8/1
2:30 عصر

نکند یادم برود که خدا هم مهربان است

بدست نازی | admin در دسته

دیشت با خدایم دعوایم شد و با هم قهرکردیم.فکر کردم دیگرمرا دوست ندارد رفتم گوشه ای نشستم وچند قطره اشک ریختم وخوابم برد.صبح که بیدار شدم،مادرم گفت:نمیدانی ازدیشب تاصبح چه بارانی آمد.

باران