94/8/13
11:50 عصر

می دانم:

بدست نازی | admin در دسته



« من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد»
وارثم با این خبر شاد و غزلخوان می رسد
من که می دانم که باغ و خانه و پول و طلا
دست مهران و زری و سام و کیوان می رسد
یا که سیصد سکه ی پنهان به زیر رختخواب
بابت مهریه به مامان مهران می رسد
یا که بخش دیگری از پول و از دارایی ام
مالیات ارث خواهد شد به دیوان می رسد
من که می دانم به محض رفتنم از این جهان
شخص سمساری ز در خوشحال و خندان می رسد
من که در عمرم نخوردم ذره ای از مال مفت
مفت خور از ساوه و از رشت و کرمان می رسد
می زنند از بیخ بر اموال من چوب حراج
فحش بر روحم ز نوع چاله میدان می رسد
من که می دانم پس از چل روز ختم و مرثیه
باز هنگام خوش و بش های زن جان می رسد
بر دماغ نوعروسم بوی دنبه خورده ،پس
بابت مهریه با مامور و آ‍ژان می رسد
تا که شد تقسیم ارثم بین مُشتی مفت خور
مادر داماد من شاد از مریوان می رسد
گفت با «جاوید» رندی بعد از آن مادر زنت
با سه تا کور و کچل از راه سمنان می رسد
پس چرا با این همه آگاهیم از روزگار
می شود سرگرمی من کار و کار و کار وکار