سمیناری دعوت شدم که در ورودی، به هریک ازمدعوین بادکنکی میدادند!
سخنران بعد خوشامدگویی ازحاضرین که 50 نفری بودند تقاضاکرد با ماژیک اسم خودرا روی بادکنک نوشته و آنرا دراطاقی که سمت راست سالن بود بگذارند وخود درسمت دیگر سالن جمع شوند!
سپس ازآنها خواست ظرف 5دقیقه به اطاق بادکنکها بروند وهریک بادکنکی که نامش روی آن بودرا بیابد.
من بهمراه سایرین دیوانهوار به جستجو پرداختیم ، یکدیگر را هُل میدادیم و زمین میخوردیم و هرج و مرجی راه افتاده بود تماشایی…
مهلت 5دقیقه با 5دقیقه اضافه بپایان رسید اما هیچکس نتوانست بادکنک خودرا بیابد.
این بار سخنران ، همگان را به آرامش دعوت و پیشنهاد داد، هرکس بادکنکی را اتفاقی بردارد و آنرا به کسی بدهد که نامش روی آن نوشته شده! و بدین ترتیب کمتراز 5دقیقه همه به بادکنک خود دست یافتند.
سخنران ادامه داد… این اتّفاقی است که هرروز در زندگی ما میافتد. دیوانهوار درجستجوی سعادت خویش به اینسو و آنسو چنگ میاندازیم و نمیدانیم "سعادت ما در سعادت و مسرّت دیگران است" به یکدست سعادت آنهارا بدهید و سعادت خودرا ازدست دیگر بگیرید.
و آیا... هدف از خلقت انسان، چیزی جز این بوده است.