سلام بابا
امتحاناتم تمام شده . کارنامه ام را برایت ایمیل کردم اما جواب ندادی . امروز دوباره فرستادم . احتمالا مشکل از سرورهای یاهو است.
وگرنه بابامحمدرضای مهربانم همیشه به موفقیتهای درسی ام اهمیت می داد.
امروز آتنا دوست جدیدم و من با هم کمی در برفها قدم زدیم و بعد رفتیم ایستگاه تصفیه خون و بستنی اناری خوردیم.
نمی گویم جایت خالی بابا.
چون وقتی از بابا و مخصوصا مامان همدیگر حرف زدیم بغضی گلویم را گرفت . از آن بغضها که گاهی گلویت را در حد بر زانو خمیدن می گرفت و تو همیشه از من مخفی اش می کردی.
راستش برایش دروغ گفتم و باید مرا ببخشی . چون گفته بودی هیچوقت دروغ های کوچک نگو چون عادتت می دهند به دروغ گویی.
هرچند این دروغ کوچک نبود.
بهش گفتم بابا و مامانم چنان عاشق هم هستند که کارشان از عشق هم گذشته.
هه. نمی خواهد جواب بدهی .
حتی نمی خواهد سرم دادکوچولو هم بکشی.
بابا من هم از آن کلبه های عاشقانه می خواستم که بابا و مامان آتنا دارند .
می خواستم. نه می خواهم.
از همیشه میخواستم . 15 سال از طلوع رویای زنده بودنم گذشته .
تا سوم دبستان لااقل در مجاز وهم تو زندگی کردم . مثل یک کلمه در متن داستان خوابهای بی تعبیرت .
و از دریچه ی یکطرفه ی نگاه تو.
خیلی وقتها قاضی خوبی بودم و تقصیر را گردن تو تنها نمی انداختم .
اما اکنون و در این لحظه می خواهم به قول تو قاضی بدی باشم.
می خواهم بد قضاوتت کنم. یا شاید درست .
همیشه قضاوتهای بد نادرست نیستند.
نمی دانم این مسند قضاوت را از کدامتان به ارث بردم.
می خواهم بگویم بابا محمدرضایم را به ادامه ی حبس ابد محکوم کنم.
هرچند دلم نمی آید و هرچند هوا سرد است.
هوا سرد است و ذره نور آفتابی هم اگر باشد باز می خواهم در سایه ای پناه گیرم.
در سایه ی تو و مادر .
سایه ای گرم.
ذره ای هوا توی این اکواریوم خیالی که به نام زندگی دور و بر نفس بی هوایم را فراگرفته.
من مولود وهم عبث مردی هستم که پیاله ی تنهایی و خیال را سرکشید
من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار ای یگانه ترین یار " آن شراب مگر چند ساله بود ؟ "
نگاه کن که در اینجا
زمان چه وزنی دارد
و ماهیان چگونه گوشت های مرا میجوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری ؟
و به فکر تولد بی چرای غزلی نبود
و مردی از کنار درختان خیس می گذرد
مردی که رشته های آبی رگهایش
مانند مارهای مرده از دو سوی گلو گاهش
بالا خزیده اند و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را
تکرار می کنند
-سلام
- سلام
وقتی سرما از درونت بجوشد گرم کننده ی تو بخاری و کاپشن نمی تواند باشد
بابا محمدرضا حالتان چطور است؟
می خواستم بگویم
خیلی وقت است از مادر خبری نمی فرستی.
اما ترسیدم بگویم و بگویی
:" راستش از مادرت بی خبرم."
نمی دان این نامه کی به دست تو میرسد اما امیدوارم سرشب نباشد.
چون می دانم وقتی همه جا تاریک میشود حجم خالی ماه برایت شکوه درد میشود و کابوس ها رهایت نمی کنند.
مواظب بابایم باش.
خدانگهدار .
برای جواب نامه زیاد منتظرم نگذار بابا
قربان تو
دخترت " غزل "
.انگار مادرم گریسته بود آن شب
چه روشنایی بیهوده ای در این دریچه مسدود سر کشید
چرا نگاه نکردم ؟
تمام لحظه های سعادت میدانستند
که دستهای تو ویران خواهد شد
و من نگاه نکردم
تا آن زمان که پنجره ی ساعت
گشوده شد و آن قناری غمگین چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
و من به ان زن کوچک بر خوردم