به نام خدا
واقعا بچه ها چقدر پاک و معصومند.
منظورم خیلی بچه مثلا 2-3 ساله نیست. منظورم دانشجوهای ترم اولی اند که هنوز درگیر بازی نشده اند. مثل این دوست ما که همین طور بود تا ترم 2 و بعد از عید که یهو عین بابای قند عسل و البته از آن طرف متحول شد و با چهره متفاوت به دانشگاه آمد. ما هم می گفتیم عیب ندارد جوان است. دو روز برایش جالب است و می گذرد. گذشت اما نه به آن نحو که ما می گفتیم.
امروز سه نفری داشتیم توی بوفه چای می خوردیم که بی هوا آمد سر میز ما. نشست و داد از گرانی کلوچه ای که خریده و برنج و غیره. ما هم به عرف حرف های مراسم چای دانشجویی پی گرفتیم. گفت این حمله مردم برای خرید چیزهایی که گران می شود به خاطر جنگ زدگی است و گفتیم و آره. صاف درآمد این چادر شما هم اثر جنگ زدگی است که سه تامان کپ کردیم و شروع کرد دلایل تاریخی آوردن. نه که از چنین بحث هایی کم بیاوریم. اتفاقا سه تامان خوره بحثیم و به قول فاطمه پای انتقاد که وسط باشد، منتقدهای قوی تر. چیزی که ما را زد توی دیوار جایی بود که برای فحش ایدئولوژیک انتخاب کرده بود. دیگر اصلا جای این نبود که بگوییم عزیز من انقلاب علویان سبزجامگان بود نه سیاه جامگان و پوشش زرتشتیان چه بوده و هست و ...
باز به قول فاطمه بیا صاف تو روی آدم بگو گرانی برنج و کلوچه گردن شماست و این طور بازی نکن.
خلاصه کلام دفعه اول نبود از این بازی ها می دیدیم اما دلم برای یکی دو ترم قبلش که حق به جانب آرایش غلیظ نمی کرد و از دوستانه بودن جمع چای خوردن برای آزار ما و توجیه خودش استفاده نمی کرد تنگ شد.
کاش اینقدر سیاست زده نبودیم.