سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/3/12
12:5 عصر

بیعت دوباره....

بدست نازی | admin در دسته

بیعت دوباره....


















 
"...جنگ امروز ما جنگ با عراق و اسرائیل نیست.جنگ ما جنگ با عربستان و
شیوخ خلیج فارس نیست.جنگ ما جنگ با مصر و اردن و مراکش نیست .جنگ ما جنگ
با ابرقدرت های شرق و غرب نیست جنگ ما جنگ مکتب ماست علیه تمامی ظلم و جور
جنگ ما جنگ اسلام است علیه تمامی نابرابری های دنیای سرمایه داری و
کمونیزم جنگ ما جنگ پابرهنگی علیه خوشگذرانی های مرفهین و حاکمان بی درد
کشورهای اسلامی است.این جنگ سلاح نمی شناسد این جنگ محصور در مرز و بوم
نیست این جنگ خانه و کاشانه و شکست و تلخی کمبود و فقر و گرسنگی نمی
داند.این جنگ جنگ اعتقاد است جنگ ارزش های انقلابی علیه دنیای کثیف زر و
زور و پول و خوشگذرانی است.جنگ ما جنگ قداست عزت و شرف و استقامت علیه
نامردمیهاست..."


 









جان ما بربود و بر افلاک کرد


سینه ما را زغمها پاک کرد






ای دریغا بعد هجرش عالمی



حیله ها با این دل صد چاک کرد











ما همه سرباز توایم....























هذا الشعب الیک نداء






ینطق بسمک انت لواء






90/3/8
10:20 صبح

گدا (گفت و شنود)

بدست نازی | admin در دسته

 گدا (گفت و شنود)

گفت: در خبرها آمده بود که بهاءالله مهاجرانی به دعوت دربار آل سعود مخفیانه به عربستان رفته و درباره چگونگی تبلیغات اپوزیسیون علیه جمهوری اسلامی ایران با مقامات امنیتی آن کشور به مذاکره نشسته است.
گفتم: مقامات اطلاعاتی سعودی را بگو که از شدت ناعلاجی به گربه گفته اند «خانم باجی»!
گفت: کدیور افندی هم سال گذشته دو بار به اسرائیل سفر کرده بود.
گفتم: حیوونکی پادشاه عربستان! به کمک تبلیغاتی چه موجودات اجق وجق و خل و چلی دل بسته است؟!
گفت: حالا از دست بهاءالله مهاجرانی و کدیور افندی کاری هم برمی آید؟!
گفتم: چه عرض کنم؟! یارو افتاده بود توی چاه و فریاد می زد «کمک! کمک!» و آدم خل و چلی که از آنجا رد می شد بهش گفت؛ مرد حسابی! مگه کنار پیاده رو چه عیبی داشت که برای گدایی رفته ای ته چاه؟!
     
   


90/3/5
12:50 عصر

دانلود فایل PDF کتب مدارس افغانستان

بدست نازی | admin در دسته

به خاطر نیازی که احساس می کردم فایل PDF  کتب مدارس افغانستان از صنف یک تا دوازده را از این لینک یعنی سایت  وزارت معارف جمهوری اسلامی افغانستان دانلود کنید.


90/3/4
1:3 عصر

یه چیز با حال

بدست نازی | admin در دسته

یک روز غضنفر با دوستش میره استادیوم فوتبال د استادیوم خیلی شلوغ بود و وضعیت بدی داشتد یکهو غضنفر به دوستش میگه : من در عجبم دوستش میگه : چرا غضنفر میگه یک دروازه اینور ، یک دروازه اونور ، دوستش میگه خوب اینکه تعجبی نداره غضنفر دوباره میگه من در عجبم دوستش میگه چرا غضنفر میگه یک دروازه اینور ، یک دروازه اونور ، یک دروازه بان اینور ، یک دروازه بان اونور
خلاصه غضنفر همین جور هی میگه من در عجبم و به حرفش یک کلمه اضافه می کنه
تا آخر که میگه : یازده نفر اینور یازده نفر اونور یک توپ وسط یک داور اون
گوشه یه کمک داور اینور یه کمک داور اونور یک زمین به این بزرگی این همه
علف این همه درخت صد بیست هزار نفر جمعیت ، بعد این پرنده همه رو ول میکنه
و درست اومد رو سر من کار خرابی کرد


<      1   2   3      >