سفارش تبلیغ
صبا ویژن

86/4/25
12:0 صبح

من..تو..و اهورا

بدست نازی | admin در دسته

داشتم برمیگشتم خونه خیلی خسته بودم برای اینکه زودتر برسم یه کوچه ی میون بر انتخاب کردم کسی نبود خیلی خیلی ساکت بود تو حال خودم بودم که متوجه یه نور شدم خوب که دقت کردم فهمیدم نور آتیشیه که چنتا بچه ی 4 5 ساله روشن کردن و دورش نشستن ... یاد خودم افتادم که وقتی بچه بودم چه قدر به آتیش علاقه داشتم پیش خودم فکر کردم این تصادفی نیست این علاقه این میل به روشن کردن آتش ....مادر  بچه ها رسید یه خانوم چادری  سر بچه ها داد زد آتیش رو خاموش کرد و بچه ها رو با خودش برد....امشب از اوون کوچه رد شدم  خاکستر نیمه روشن رو دیدم ولی بچه ها نبودن.....