سفارش تبلیغ
صبا ویژن

85/3/8
11:58 صبح

هری پاتر وانتقام نهایی قسمت چهارم

بدست نازی | admin در دسته

فصل چهارم
ورود به هاگوارتز

هری آن شب را تقریبا تا صبح بیدار بود.شاید ذهنش ظرفیت اینهمه اطلاعات واتفاقات را نداشت.شاید هم از عذاب وجدان خوابش نمی برد.به کارهایی که به اسنیپ کرده بود فکر میکرد. اگر او زنده بود حتما از او عذر خواهی میکرد.حالا احتیاجی نبود انتقام دامبلدور را از ولدمورت بگیرد ولی در عوض باید انتقام اسنیپ را میگرفت. یاد فیلت ویک افتاد. چقدر به او اعتماد کرده بود... و خوابش برد.
هری بقیه تعطیلات را در گریمولد گذراند و با اینکه اخبار روزنامه پیام روز حاکی از مردن جادوگرهای زیادی از جمله خانواده دیگوری ها بود باز هم هری داشت از تابستانی در کنار دوستانش ودامبلدور لذت میبرد مخصوصا که در امتحان آپارات به راحتی قبول شده بود.ولی سه روز قبل از آغاز سال تحصیلی خبری شنید باعث شد لذت شکست دادن رون را درشطرنجی که بعد از شام بازی کرده بودند فراموش کند. قبل از خوابیدن دامبلدور به سمت هری آمد و گفت: هری امشب باید وسایلت ررو جمع کنی و فردا به هاگوارتز بری.چون معلمها دوروز زودتر باید در مدرسه حاضر باشند و همانطور که میدونی من نمیتونم از این خونه خارج بشم و مدیریت بر عهده پرفسور مکگوناگال است البته با نظارت مستقیم و مخفیانه من.
و قبل از اینکه هری اعتراضی بکند دامبلدور لبخندی زد و گفت: نه هری من نمی تونم این اتفاقات رو برای اسکریم جور شرح بدم. اون اصلا آدم منطقی نیست. و اینکه میتونم برای مدتی در این خونه بمونم؟
هری با اینکه ناراحت بود لبخندی زد و گفت: البته.
هری آن شب وسایلش را بست و فردا صبح با همه خداحافظی کرد. هنگام خداحافظی جینی بوسه ای روی لبهای هری گذاشت و وداع گرمی با او کرد.
هری طبق برنامه جلوی درهای هاگوارتز آپارات کرد.بعد از چند دقیقه هاگرید درها رو برای او باز کرد و او را به سختی به بقل گرفت.
_:سلام هری خیلی دلم برات تنگ شده بود کجا بودی پسر؟
بعد هری بهمراه هاگرید وارد قلعه شد. در آن هنگام بود که پرفسور مکگوناگال به استقبال او آمد.
_:سلام پرفسور پاتر.لطفا بیاید باید سریعتر اتاقتون رو بهتون نشون بدم از شما هم متشکرم پرفسور هاگرید.
هاگرید در حالی که میرفت داد زد:خداحافظ هری. بعدا میبینمت.
پرفسور مکگوناگال در حالی که از عصبانیت سرخ شده بود:وای امان از دست این هاگرید یک بار نشد با لحن درستی صحبت کنه. اخلاقش کاملا مثل بچه هاست بخاطر همین بود که آلبوس نخواست اون چیزی بدونه...!
هری حرف مکگوناگال را قطع کرد:برای چی؟!
مکگوناگال که یک لحظه ایستاده بود و به هری نگاه کرده بود و دوباره راه افتاده بود گفت: خب بخاطر همین اخلاقش آلبوس فکر میکنه شاید از دهنش در بره.هری از تو هم میخوام جلوی بقیه معلم ها چیزی نگی حتما جریان فیلت ویک رو میدونی.
هری گفت: بله پرفسور.
مکگوناگال ادامه داد: و لطفا در امتیاز دادن حق رو رعایت کن و از تدریس چیزهایی که به درد بچه ها نمیخوره پرهیز کن. با معلم های دیگر هم همکاری کن.از این به بعد صبح ها نیم ساعت زودتر از دانش آموزان بیدار میشوی. کلاست هم در جای قبلی برگزار میشه.و همچنین با استفاده از آینه ای که در اتاقت هست میتونی با معلمهای دیگر ارتباط برقرار کنی. درس تغیر شکل هم امسال بر عهده منه.خب رسیدیم.
حالا آنها جایی بودند که قبلا کویرل،لاکهارت،لوپین،مودی،آمبریج و اسلاگهورن در آن بودند.
مکگوناگال گفت: خب هری هر چیزی که غیر قانونی نباشه رو میتونی در اتاقت بگذاری. بقیه معلم ها رو با پیشوند پرفسور صدا میکنی و دانش آموزان را با نام فامیلی.حالا اگر سوالی داری بپرس.
هری پرسید:پرفسور مکگوناگال پس پرفسور اسلاگهورن کجا میرن؟
مکگوناگال که دوباره لحن رسمی پیدا کرده بود گفت: ایشون به اتاق فیلت ویک میرن.و خداحافظ پرفسور پاتر