ای باران ببار بر من
بر چهرهی خشکیدهام
بر چشمان رنج دیدهام
و غبار خستگی و درد را از تنم بزدای
ای باران ببار بر من
دیگر نمیخواهم چشم انتظار باشم
من دیگر زیر چتر پنهان نخواهم شد
میخواهم ذرههای خاک وجودم را بشویی
میخواهم آب شوم
ای باران ببار و مرا همچون خرده سنگهای لرزان
با خود ببر
میخواهم به قصهی عشق پایان دهم
عشقی که وجودم را به اسارت برد اما
با انگشت مرا به سوی مزارها اشاره کرد
میخواهم به قصهی صلیب پایان دهم
ای باران ببار بر من و مرا با خود به اعماق دریاها ببر
میخواهم در انتهای آبها، صلیب عشق را بر گردن
غرق شدهای بیاویزم که
پرنده بود اما حرمت عشق را درک کرد
ای باران ببار بر من
بر چهرهی خشکیدهام
بر چشمان رنج دیدهام
و غبار خستگی و درد را از تنم بزدای
ای باران ببار بر من
دیگر نمیخواهم چشم انتظار باشم
من دیگر زیر چتر پنهان نخواهم شد
میخواهم ذرههای خاک وجودم را بشویی
میخواهم آب شوم
ای باران ببار و مرا همچون خرده سنگهای لرزان
با خود ببر
میخواهم به قصهی عشق پایان دهم
عشقی که وجودم را به اسارت برد اما
با انگشت مرا به سوی مزارها اشاره کرد
میخواهم به قصهی صلیب پایان دهم
ای باران ببار بر من و مرا با خود به اعماق دریاها ببر
میخواهم در انتهای آبها، صلیب عشق را بر گردن
غرق شدهای بیاویزم که
پرنده بود اما حرمت عشق را درک کرد